کد مطلب:80302 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:321

بسر بن ارطاه











بسر بن ارطاه از اصحاب رسول خدا بود و ظاهرا از آن حضرت، حدیث هم نقل كرده است[1] بسر یكی از فرماندهان لشكر معاویه و یزید و مردی فوق العاده سنگدل و جلاد بود. معاویه او را با پنج هزار لشگر به سوی حجاز روانه ساخت او خونهای زیادی ریخت و مردم را مجبور به بیعت با معاویه نمود، معاویه به او دستور داد هر كس را تحت اطاعت امام علیه السلام بیابد او را به قتل برساند و نیز او را فرمان داده بود به یمن حمله كند و آن را از دست «عبیدالله بن عباس» و «سعید بن نمران» بگیرد. بسر مدینه و مكه را غارت كرد و كشتار عجیبی نمود حتی از كشتن اطفال نیز خودداری نكرد.[2] هنگامی كه اخبار زیادی به امام علیه السلام رسید كه یاران معاویه بر برخی از شهرها استیلا یافته اند و «عبیدالله به عباس» و «سعید بن نمران» فرمانداران امام در یمن پس از شكست از بسر بن ارطاه به نزد امام آمدند، امام برای توبیخ اصحابش، به خاطر كندی در جهاد و مخالفت با دستوراتش به منبر رفت و فرمود:

«ما هی الا الكوفه اقبضها و ابسطها ان لم تكونی الا انت تهب اعاصیرك فقبحك الله... انبئت بسرا قد اطلع الیمن و انی والله لاظن ان هولاء القوم سیدالون منكم باجتماعهم علی باطلهم و تفرقكم عن حقكم و بمعصیتكم امامكم فی الحق... »[3].

[صفحه 166]

(با این روشی كه شما در پیش گرفته اید) غیر از كوفه در دست من نیست، كه آن را بگشایم یا ببندم! اما ای كوفه! اگر تنها تو (سرمایه من در برابر دشمن) باشی، آن هم با این همه طوفانها چهره ات زشت باد (و می خواهم كه نباشی).

سپس فرمود: به من خبر رسیده كه «بسر» بر «یمن» تسلط یافته، سوگند به خدا می دانستم اینها به زودی بر شما مسلط خواهند شد، زیرا آنان در یاری از باطلشان متحدند و شما در راه حق پراكنده اید...). امام درباره ی بسر چنین فرمود:

«اللهم ان بسرا باع دینه بالدنیا و انتهك محارمك و كانت طاعه مخلوق فاجر آثر عنده مما عندك. اللهم فلاتمته حتی تسلبه عقله و لا توجب له رحمتك و لا ساعه من نهار. اللهم العن بسرا و عمرا و معاویه و لیحل علیهم غضبك و لتزل بهم نقمتك»[4].

(بار خدایا بسر دینش را به دنیا فروخته و احترام احكام را هتك كرده است، اطاعت از یك انسان فاجر و نابكار را بر دستورات تو مقدم داشته، خدایا! تا عقلش را نگیری مرگش را مرسان و رحمتت را هیچگاه شامل حال او مگردان بار الها بسر و عمرو و معاویه را لعنت كن و غضبت را شامل حال آنان گردان و عذاب را بر آنها فرو فرست...). گویند چیزی نگذشت «بسر» دیوانه شد و هذیان می گفت، داد می زد و می گفت: شمشیر بدهید تا بكشم، شمشیر از چوب به دستش دادند و مشك باد كرده ای را در اختیارش گذاشتند، با آن شمشیر آنقدر می زد تا بیهوش می شد این وضع تا هنگام مرگش ادامه داشت.[5].

پس از صلح امام حسن علیه السلام روزی عبیدالله ابن عباس و بسر نزد معاویه بودند، ابن عباس به معاویه گفت: تو این مرد لعین و پست را دستور دادی فرزندان مرا بكشد؟ معاویه گفت: نه، بسر عصبانی شد، شمشیر خود را زمین زد و گفت: ای معاویه شمشیرت را بگیر! تو آن را به من دادی و امر كردی كه مردم را بكشم من آنچه را كه تو می خواستی انجام دادم و حالا تو می گوئی من دستور ندادم! معاویه گفت: تو مردی ضعیف هستی شمشیرت را بگیر! جلو كسی انداختی كه دیروز فرزندانش را كشته ای؟! عبیدالله گفت: معاویه خیال می كنی من بسر را به جای یكی از فرزندانم خواهم كشت! او پست تر و حقیرتر از این است، من اگر بخواهم خونبهای فرزندانم را بگیرم می بایست یزید و عبدالله فرزندان تو را به قتل برسانم.[6].

[صفحه 167]


صفحه 166، 167.








    1. الاصابه، ج 1 ص 152 و 153.
    2. كامل ج 3 ص 154- یعقوبی ج 2 ص 173- مروج الذهب، ج 3 ص 66.
    3. نهج البلاغه، خطبه ی 25.
    4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2 ص 18.
    5. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2 ص 18.
    6. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2 ص 17 و 18.